از درونشان علم و دانش میجویم 
هر کدامشان دوره ای دارد و زمانی 
یادش بخیر کتاب میگرفتم به صورت عمانی 
جرعه ای بود هر کدامشان سیراب کرد ذهنم
در این کتاب ها خلاصه میشد علاقه و عشقم 
خلاصه شده بود زندگی من در کتاب 
جلوم کتاب بود و دستم دفتر و پشت گوشم مداد 
ای کتاب تو بودی که مرا درس دادی 
روزی بهم نعشگی و روز دگر حالت مست دادی 
روزی نمی اید از دیدن تو من سیر شوم 
اگر من منم به پای تو پیر شوم
طبقه بندی: شعر،
برچسب ها: الیاس اهورا، هنر داستا ن و شعر و ...، کتاب، نعشگی و مستی فلسفی، شعر، داستان، خانواده اهورایی،
.: Weblog Themes By Pichak :.

